شبکه چهار - 26 آذر 1400

نسبت "حقیقت" و "قدرت"، از "بیکن" تا اکنون

روز "وحدت حوزه ودانشگاه"_ درجمع اساتید دانشکده پزشکی _ ۱۳۹۰

بسم‌الله الرحمن الرحیم

عرض سلام می‌کنم محضر برادران و خواهران عزیز،‌اساتید و دانشجویان محترم. تشکر می‌کنم از این که بنده را به این جمع محترم دعوت کردید.

یک نزاعی پیش آمده که این را همه ما شنیدیم در اروپا بین دین اروپایی یعنی مسیحیتی که کلیسا و پاپیزم مطرح کرده است با علم بعد از این که رابطه‌اش با فلسفه و دین قطع شده است و صرفاً به عرصه معرفت پوزیتویستی، مشاهده‌گرانه و آزمایش‌گرانه تنزل پیده کرده است. تضادی پیش آمد که همه از آن خبر داریم نمی‌خواهم راجع به آن بحث کنم. فقط به راه‌حل‌هایی می‌رسیم که می‌خواهم از آن راه‌حل‌ها به جبران این شکاف مطرح کردند. شما وقتی از وحدت حوزه و دانشگاه حرف می‌زنید، دیدم بعضی‌ها در حرف‌هایشان می‌گویند بله دیدیم که حوزه نماد دین است و دانشگاه هم نماد علم است وحدت حوزه و دانشگاه یعنی وحدت علم و دین. البته این نگاه غلط است و این همان نگاه غربی به مسئله است. این همان تفکیک علم از دین است. وحدت حوزه و دانشگاه به مفهوم تئوریک و نظری‌اش وحدت و همکاری دو نهاد علمی است چون علم اساساً در این دیدگاه تعریف غیر دینی پیدا نمی‌کند. حالا خواهم گفت که چرا. بعداز این که این دعوا به بن‌بست رسید این دعوا به بن‌بست‌های بزرگی رسید که من نمی‌خواهیم گزارش تاریخی مفصلی که از کجا شروع شده و به کجا رسید عرض کنم فقط از مختصرترین گزارش ممکن که در مباحث فیلسوفان علم در تاریخ علم آورده‌اند دست‌کم از این جهت که اعلام کردند تفکر مسیحی نمی‌تواند قوانین حاکم را بر عالم و آدم را درست تبیین کند و بفهمد و ما مجبور هستیم از نگاه کلیسایی و مسیحی و دینی، دینی که می‌شناختند همان مسیحیت بود بعد هم همه ادیان از جمله اسلام را با مسیحیت قیاس کردند. آن نمی‌تواند این جهان را توضیح بدهد بنابراین تنها راهی که احساس کردند در پیش است این است که یک ناتورالیزم و طبیعت‌زدگی و طبیعت‌گرایی مطلق را بر مبادی متافیزیک و فلسفه علم حاکم بکنند که این نقطه شروع این حرکت بود. یک نقصانی در مسیحیت در دین دیده شد مشکلات عینی و اجتماعی در جامعه اروپایی دیده شد یک جامعه عقب‌مانده نسبت به جهان اسلام، علم جدید از جمله پزشکی از جهان اسلام ترجمه شد و طی چند قرن به اروپا منتقل می‌شد این‌ها می‌رفتند در دانشگاه اسلامی، پزشکی و سایر علوم را می‌خواندند می‌آمدند می‌دیدند آن‌جا یک عالم دیگری در جهان اسلام است. رفاه هست، امنیت هست، کتابخانه‌های چند میلیونی هست، ‌بیمارستان‌های بزرگ هست، مسیحی هم نیستند ولی این‌جا به اسم مسیحیت و دین ما در همه جهات عقب افتادیم آن علم ترجمه شد منهای متافیزیک اسلامی. اوایل البته همراه او بود و بعد یک متافیزیک ستیزی شروع شد که ما با مفاهیم و معارف و تبیین فلسفه اسلامی از علم و صنعت آن را کاری نداریم چون اسلامی است با آن مبارزه شد هم کلیسا مبارزه کرد چون درگیر جنگ‌های صلیبی با اسلام بود و هم جریان‌های ضد کلیسا، چون به هر صورت این یک نگاه غیر دینی به مسئله بود با آن مبارزه کردند. یک تفکیکی کردند بین مبانی متافیزیک الهیاتی علم جدید با محصولات عینی علم و صنعت گفتند این‌ها را از هم جدا می‌کند آن‌ها را نمی‌خواهیم اینها را می‌خواهیم. بعد این پدیده‌ها طبیعت‌شناسی، علوم تجربی، فلسفه، ریاضی، حقوق، وقتی به بستر تفکر مسیحی رفت آن بستر جواب نداد نتوانست درست تئوریزه و توجیه کند. دعوای علم و دین راه افتاد. مثلاً آناتومی بدن را می‌شناختند فکر می‌کردند یک تعارضی با مفاهیم دینی دارد چون کلیسا چیز دیگری می‌گفت. نجوم از جهان اسلام ترجمه می‌شد می‌آمد می‌دیدند این حرف‌هایی که به گالیله و کپلر در قرن 17 و 18 نسبت می‌دهند هیچ کدام نه مال این‌ها بوده نه برای این قرن بوده است این‌ها از هزار و صد سال پیش در آثار متفکران اسلامی هست و برای تک‌تک این‌ها سند داریم ولی در بستر متافیزیک اسلامی این‌ها مشکلی بوجود نمی‌آورد چون خدا در ردیف علل عادی مادی نبود مسبب الاسباب بود وقتی به اروپا ترجمه شد دعوا راه افتاد چون تفکر متافیزیک مسیحی نمی‌توانست با این‌ها خودش را تطبیق بدهد یا این‌ها را در دل خودش هضم کند لذا ناتورالیزم بر مبادی فلسفی علم حاکم شد علمی که آن‌ها به آن علم جدید می‌گفتند ولی برای جهان اسلام جدید نبود البته پیشرفت آن جدید است و همیشه در حال پیشرفت است ولی اصل نگاه آزمایشی و تجربی به علم به جهان اسلام، اصلاً در ذیل جهان‌بینی اسلامی متولد شد اما در اروپا وارد شد به عنوان یک امر وارداتی و با مبانی متافیزیک مسیحی و یونانی درگیر شد. چون الهیات آن‌ها، حذف سریع خدا از صحنه علم، و مقولاتی که جهان را تفسیر می‌کرد عالم و آدم را تفسیر می‌کرد کم‌کم فلسفه جدید در غرب را تحت تأثیر یک مابعدالطبیعه مادی که از طبیعت‌شناسی نیوتنی نتیجه گرفته شده بود یا بر آن تحمیل شده بود چون خود نیوتن که خدا را قبول نداشت خودش را مسیحی می‌دانست ولی این در فلسفه معرفت پر از بن‌بست گرفتار شد. در اثر این انتقال، و بعد این توضیحی که عرض می‌کنم گزارشی است که در همان قرن 18 بر این قضیه نوشته شد. اواخر قرن 18 اوایل قرن 19 تا وقتی که بر اعتقاد به وجود خدایی که عالم ماده بی‌واسطه نزد او حاضر و مکشوف است و چون و چرایی نکرده بودیم مشکلی نداشتیم همه چیز از نظر ما در خدا غوطه‌ور بود، اتصال معنوی بین همه چیز قابل فهم بود، ملاحظات معرفت‌شناسی دقیقی نمی‌کردیم، اما با غیبت خداوند مشکلات معرفت‌شناسی ما شروع شد و دیگر هیچ کس نتوانست آرام به جهان و به عالم و آدم طوری نگاه کند که این نگاه هم علمی تلقی شود و هم مسیحی و دینی به مفهوم مسیحی. چون می‌گوید ما به این نتیجه رسیدیم که جهان یک ماشین خودکار بی‌عقل است این‌طور نتیجه گرفتیم دنبال خدا در علل می‌گشتیم علل پدیده‌ها را فهمیدیم مثلاً توی پزشکی فهمیدیم چرا فلان بیماری بوجود می‌آید دیگر جایی برای خدا نبود. همین‌طور که مکانیک، در مهندسی، در طبیعت‌شناسی و در همه چیز، دیگر جایی برای خدا نیست همه علت‌های طبیعی معلوم است چون در تفکر مسیحی خدا در ردیف علل طبیعی مطرح بود اصلاً فاصله‌ای بین خدا و انسان نبود خدایش انسان بود و انسانش خدا بود. تا همین الآن دعوایی که بالاخره مسیح خداست یا بشر؟ چون مرزهای معرفتی روشن نبود یعنی از همین‌جا شروع می‌شود و دامنه در همه چیز گسترده می‌شود و می‌گوید وقتی ما رسیدیم به این‌جا که یک جهانی است که دیگر عقل دیگر و عقل کلی بر این جهان حاکم نیست که بتواند پاسخگوی ما و تصرفات ما در این عالم باشد عقل ما چطور می‌تواند به وصال و به درک این جهان نایل شود جهانی که خودش بی‌عقل است و شعور الهی دیگر بر آن حاکم نیست جایی برای او و برای خدا نیست ما چطور بتوانیم با عقل‌مان این جهان را بفهمیم؟ تلاش‌هایی کردیم و لذا کم‌کم تجربه‌گرایی اول عقل‌گرایی فلسفی، متافیزیک غیر دینی بعد به سمت تجربه‌گرایی علمی رفت و کم‌کم به سمت شکاکیت و نسبی‌گرایی رفت امروز در عرصه علم شما با گفتمان حاکم به تعبیر خود آقایان که می‌گویند علم، حق و باطل ندارد دیکسورزهای مختلف، گفتمان‌های مختلف است ما در این عرصه به دیسکورزها و گفتمان‌های مختلف رسیدیم و هرکسی یک چیزی می‌گوید نمی‌شود باطل بودن یا حق بودن را هیچ کدام را نه اثبات کرد نه رد کرد ما همین‌طور سرمان را پایین بیندازیم و مشکلات دنیوی‌مان را حل کنیم. خیلی خب حالا قدم بعدی خواهیم دید که آیا همین مشکلات دنیوی حل شد؟ اصلاً شما می‌توانید مشکلات ظاهری و باطنی بشر را از هم تفکیک کنید؟ بشر قدرتمند و قوی شد اما آیا سعادتمند شد؟ یعنی از خودش راضی است؟ از زندگی‌اش راضی شد؟ سرعت زندگی بالا رفت، دقت او بالا رفت، اما باز ما ناراضی هستیم بشر باز هم ناراضی است همان‌قدر که بشر قرن 16 میلادی ناراضی بود همان طور که بشر قرن 10 میلادی ناراضی بود ما هم از زندگی ناراضی هستیم پس چه مشکلی حل شد؟ مشکل تغذیه، بهداشت و این مسائل حل می‌شود اما آیا مشکل انسان حل شد؟ این‌ها سؤالاتی است که کم‌کم در این دهه‌های اخیر مطرح شد. امثال کانت و هیوم خداوند را از عرصه فلسفه مابعدالطبیعی غرب بیرون کردند و نتوانستند درست این‌ها را با همدیگر جمع کنند و تفسیر کنند بعد یک حمله شکاکانه دیگر آمد که اصل اعتبار عقل را در درک مابعدالطبیعه زیر سؤال برد که دین و مسیحیت هیچی، آیا عقل خود بشر می‌تواند درست طبیعت و ماوراء طبیعت و ارتباط آن‌ها را هم بشناسد و اصلاً ببیند طبیعت چرا هست و به کدام سو می‌رود؟ اگر خدا را از جهان نیوتن برداریم آیا جهان قابل شناخت است؟ یا باز هم نمی‌شود آن را شناخت. ما گفتیم مسائل مابعدالطبیعه قابل شناخت است و طبیعت قابل شناخت است آن را کنار بگذاریم رسیدیم به نقطه‌ای که طبیعت را نمی‌شود درست و مستقل از ماوراءالطبیعه شناخت. با بحث نگاه تجربی صرف بدون نگاه فلسفی و متافیزیک اصلاً نمی‌شود طبیعت را درست شناخت و بسیاری چیزها بدون توضیح باقی می‌ماند. مرحله بعد این بود که ما به یک معرفت و شناختی می‌رسیم که بسیار کوتاه، بسیار نامتقن، لرزان و گاه شخصی است. یک تعبیری "جان‌لاک" در کتاب و رساله‌اش دارد که خیلی نقش مهمی در آن‌جا داشت او همان‌جا به این نتیجه می‌رسد و می‌گوید ما واقعاً نمی‌توانیم مسیحی باشیم در عین حال من یک نوع خداگرایی و مسیحیت متعبّدانه و متشرّعانه‌ای را خودم قبول دارم و یک تناقض بزرگ در بحث جان‌لاک که پدر تفکر تجربی در غرب است وجود دارد که خودش از او فرار می‌کند چون یک جایی هم می‌گوید اگر بخواهم به لوازم این حرف‌هایم تن بدهم من در جهنم شکاکیت و الحاد درخواهم غلتید یک انحراف معرفت‌شناسی و این که فقط آن چیزی واقعیت دارد که محسوس باشد. خب معلوم است وقتی از این‌جا شروع می‌کنی به این‌جا می‌رسی. آن وقت یک تناقضی در درون این تفکر وجود دارد که ما چه کار کنیم؟ بالاخره با ماوراء الطبیعه چه کار کنم با طبیعت چه کار کنم؟ من دینی‌ام یا علمی؟ چون دینی بودن و علمی بودن در این تفکر جمع نمی‌شود. در تفکر کلیسا و مسیحیت، معضلاتی بوجود آمد برای این که مسئله علیت درست فهمیده نشد و درست تئوریزه نشد انسان و جهان دوگانه دیده شد یک کسی مثل دکارت می‌آید رابطه روح و بدن را تئوریزه کند که به عنوان مثال به شما و آن چیزی که به رشته پزشکی مربوط است که این بدن چیست؟ اگر واقعاً بدن خودش زنده است چرا می‌میرد؟ پس این زندگی برای خود بدن نیست چون اگر چیزی ذاتی بدن باشد از بدن جدا نباید بشود اگر زندگی برای خود بدن است چرا بدن می‌میرد؟ این خیلی سؤال مهمی است. هیچ کس نمی‌تواند در هیچ عرصه مباحث پزشکی و علوم تجربی به هیچ وجه زندگی قابل توضیح نیست مرگ هم قابل توضیح نیست. شما آثار مرگ و زندگی را می‌فهمید هم شما که پزشک هستید و جلوی چشم شما و زیر دست شما گاهی مریض می‌میرد یا مرده زنده می‌شود و زنده مرده می‌شود، اصلاً شما هم نمی‌دانید مرگ و زندگی چیست؟ شما فقط با آثار مرگ و زندگی روبرو هستید از این جهت شما مثل بنده هستید که پزشکی نمی‌دانم. شما با آثار زندگی و مرگ در بدن مواجه هستید اصلاً نمی‌دانید زندگی و مرگ چیست ما هم نمی‌دانیم. خب بعد فلاسفه پرسیدند که وقتی زندگی برای این بدن نیست پس این زندگی از کجا می‌آید و به کجا می‌رود؟ حتماً ما نمی‌توانیم روح را ندیده بگیریم اما ارتباط روح و بدن چطور است؟ این را نفهمیدیم. می‌دانید که "دکارت" سعی کرد این را تئوریزه کند آخرش به ثنویت و دوگانگی رسید مثل این که دوتا ماشین و دستگاه هستند که از هم جدا هستند با هم یکی نمی‌شوند اما همزمان با هم کار می‌کنند. یک نوع دوگانگی و شکاف در درون انسان‌شناسی و جهان‌شناسی غرب باز از طرف امثال آن در این نگاه می‌ماند. این شکاف علم و دین، شکاف طبیعت و ماوراءالطبیعه، که یا ماوراءالطبیعه را قبول نداشته باشیم ملحد باشیم یا بگوییم نمی‌دانیم هست یا نیست شکاک باشیم یا بگوییم اگر هم هست ما نمی‌دانیم ارتباط این‌ها چطوری با هم هست؟ یک شکافی دائماً بین ظاهر جهان و باطن جهان در تفکر غرب باقی ماند در نوع نگاه‌شان به علم، این‌ها آثار دارد در پزشکی آثار دارد، در روانشناسی آثار دارد همه جا آثار دارد. انسان در جهانی قرار گرفت که این جهان یک ماشین خودجنبان است یعنی خودبخود حرکت می‌کند جهان چیزی نیست جز مکانیک جهان و حرکت، و ما نمی‌دانیم این حرکت از کجا و چرا شروع شده است؟ اما هست. سعی می‌کنیم قوانین آن را بفهمیم دیگر با اصل آن کاری نداریم با مبدأ و معاد آن و با چرایی آن و علل غایی و علل فاعلی آن کاری نداریم ما به مبدأ و معاد کاری نداریم چون نمی‌توانیم بفهمیم که چیست؟ فقط نمی‌توانیم آن را انکار کنیم چون بدون آن‌ها و بدون روح، هیچی این بدن قابل توضیح نیست اجزاء آن را می‌توانید بفهمید، می‌توانید بگویید خون در رگ حرکت می‌کند این‌جوری به این شکل، این مرض می‌آید انعقاد خون استخوان می‌شود این‌جوری است ولی این‌ها را نمی‌توانی بفهمی و سؤالات اصلی را نمی‌توانی جواب بدهی اگر جهان فقط یک چهره عبوس ریاضی دارد و هیچ مفهومی فراتر از این مفاهیم ریاضی و حسی، هم ریاضی و هم حسی قابل فهم نیست جهان تشکیل شده از یک اجرام بی‌شعور سرگردان بی‌هدف که در دل فضا و زمان که قابل شناخت نیستند و در حال حرکت است و نمی‌دانیم به کدام سو و چرا، فقط تعریف ریاضی فیزیک از حرکت در عالم می‌شود کرد آن وقت سؤالات زیادی پیدا شد یعنی پیدا بود روی آن خاک ریخته بودند و دوباره از زیر خاک بیرون آمد به این سؤالات گفتند شما در قرن 18 سر ما را زیر آب کردید ولی ما زنده‌ایم جواب ما چه شد؟ مسیحیت توضیح درستی از این عالم نداشته است اما ما که سؤالات درستی هستیم به ما چه جواب‌هایی می‌دهید؟ خب این جواب‌ها داده نشود. جریان دِئیستی، جریانی که گفت ما منهای خدا و آخرت سعی کنیم یک تبیین عقلی از این عالم جدا از دین بدهیم جدا از مسیحیت، یک تبیین عقلی از این عالم و حتی از خدا ارائه می‌کنیم به این معنا که خداوند اوست اولین سلسله علل، آن اول اول، جهان را خلق کرد علت اول بود مثلاً یا تعبیر دیگری چون چندتا تفسیر از قضیه دِئیسم شده است. جهان را خلق کرد و بعد هم پی کارش رفت همه چیز را واگذاشت طبق قواعد مکانیکی جلو برود و طبیعتاً این وسط یک عده راجع به این که خدا و معاد و مبدأ چیست؟ یک عده لاادری شکاک شدند و یک عده هم دهری و ماتریالیست شدند. البته نه برای شکاکیت، نه برای دهری‌گری هیچ کدام برهان فلسفی نیاوردند فقط گفتند ما استدلال‌های مسیحی را برای اثبات مبدأ و معاد نمی‌توانیم بفهمیم راست هم می‌گفتند ما هم نمی‌توانیم بفهمیم. خدا بشر است، ‌انسان خداست، مسیح خداست یا بشر است، خدا یکی است یا سه‌تاست به زمین آمد بعد رفت و... این‌ها را ما هم نمی‌فهمیم. با هیچ عقلی این‌ها قابل توضیح نیست. به بن‌بست الهیات مسیحی رسیدند کنارش گذاشتند به عقل رجوع شد، به عقل مستقل از کلیسا، تا یک حدی جلو رفت بعد به بن‌بست رسید به تجربه رجوع کردند و گفتند فقط علوم تجربی، تا یک حدی آمد مشکلات روزمره حل شد اما باز به بن‌بست رسیدند و وارد عرصه شکاکیت و نسبی‌گرایی شدند گفتمان حاکم در عرصه علم و فلسفه علم امروز این است گفتمان پست‌مدرن به اصطلاح این است. گفتند خدا جهان را خلق کرد و به حال خودش گذاشته رفته است! همان که قرآن نفی می‌کند می‌فرماید «لاتأخذه سنة و لانوم» خدا نه خوابیده و نه چرت می‌زند، نه کنار رفته،‌ حیّ و زنده است و این عالم تماماً در قبضه قدرت اوست، ربّ این عالم است مدام دارد تدبیر و ربوبیت می‌کند با این نگاه، کم‌کم زاویه‌هایش دارد معلوم می‌شود. نظریه‌های علمی که داده می‌شد به اصطلاح علمی راجع به منشأ این عالم این‌طوری بود که ما فقط علت‌هایی را می‌توانیم بپذیریم که توضیح مادی داشته باشد و به لحاظ ریاضی قابل تحریف باشد خب مباحث متافیزیک توضیح مادی ندارند و مقولات متافیزیک مادی نیست. این‌ها با عقل اثبات می‌شود نه با چشم دیده بشود. ضمن این که مگر هر چیزی که با چشم دیده نمی‌شود واقعیت ندارد مگر شما الکترون منتیک را حس می‌کنید؟ مگر می‌بینید؟ مگر می‌شنوید؟ بسیاری واقعیات هستند که در علم هم مبنای علم تجربی هستند خودشان اصلاً تجربی نیستند و بحث‌هایی که در این عرصه اشکالاتی که به پوزیتوییزم و مبانی تجربی‌گرایی هست که من دیگر نمی‌خواهم وارد آن‌ها بشوم. جنبه‌های کلامی و فلسفی‌اش حداکثر این شد عمل خداوند یک نیروی الهی آیا در این عالم در کار هست یا نیست؟ ما هرچه نگاه می‌کنیم خدا نمی‌بینیم. طرف گفت باید بیاید زیر تیغ جراحی من تا بگویم یک چیزی هست من بدن را کلاً کالبدشکافی کردم اثری از خدا و فرشتگان ندیدم. آن هم گفت ما عوالم را بررسی کردیم طبیعت را بررسی کردیم من هیچ جا خدا و فرشته ندیدم. همه مادی است و همه چیز معلوم است که علتش چیست. علت طبیعی و مادی‌اش معلوم است چیست. خدا مسیح بود، محسوس شده بود. فکر می‌کنند که مفاهیم مجرّد و معقولات و مشهودات باطنی، این‌ها با چشم و گوش قابل سمع و بصر هستند و هر چیزی که دیده نشد نیست و فکر می‌کردند که خداوند جزئی از همین عالم ماده است یک پدیده‌ای کنار بقیه پدیده‌ها منتهی از بقیه قوی‌تر است. بزرگ‌تر است بقیه را به وجود آورده است این نگاه دینی غلط بود و لذا نگاه غیر دینی و سکولارش هم غلط بود هر دویش غلط بود. این همان چیزی است که به حضرت موسی گفتند که «أرنا الله جهرتاً» تو که می‌گویی خدا هست همین‌طور آشکار خدا را به ما نشان بده،‌ ما خدایان دیگر را داریم می‌بینیم. این بت، این خورشید، ماه، زمین، و... این خدایی که می‌گویی هست ولی ما نمی‌توانیم ببینیم که نمی‌توانیم بپذیریم «أرِنا الله جهرتاً» محسوس و آشکارا او را به ما نشان بده. این همان نگاه پوزیتویستی است. این همین نگاه است که به عنوان نگاه مدرن در مدرنیته حاکم شد. فرعون هم آمد حالا یا خودش همین‌جور ببو بود یا احتمال قوی و قوی‌تر داشت روی مردم کار می‌کرد و می‌دانست مردم این‌طوری‌اند. گفت آقا بیایید ببینیم ما همه چیز را مشاهده و آزمایش می‌کنیم. موسی می‌گوید خدایش هست همیشه هم سرش را بالا می‌گیرد از آسمان‌ها طلب می‌کند خیلی خب برویم بالا ببینیم خدا کجاست؟ قرآن هم اشاره می‌کند که دستور می‌دهد بلندترین برج را که تا آن موقع ساخته نشده بود ساختند رفت بالای برج میلاد آن بالا ببیند که این خدایی که می‌گویند آن بالاست کجاست؟ رفت بالا نگاه کرد به هامان دستور داد رفت آن بالا یک عده‌ای از مردم را هم بالا برد گفت بیایید ببینید کو؟ این موسی هی سرش را بالا می‌گیرد، هرجا شما نگاه کنید همه فضاست، هواست! همه جا هم مثل هم است هر جا هم بروید همین‌طور است. خدا کجا بوده؟ این همین نگاه است. همین نگاه مدرنیته همان نگاه فرعونی است این‌ها نگاه‌های تازه نبود. اشتباه در تلقی عالم. یکی فکر می‌کند مفاهیم ماوراء طبیعی جزئی از عالم طبیعت است و هرچه که با معرفت حسی دیده نشد و مشاهده و آزمایش نشد نیست. این همان حرف است این‌ها حرف‌های تازه نبود اسم این را در دوره جدید انقلاب علمی گذاشتند. انقلاب علمی مشهور به انقلاب نیوتنی شد. تعریف از جهان، از علم، عوض شد. در قرن 17 میلادی گفتند حرکات و سیارات و بعد هم تحول قوانین فیزیک ما فقط کمیّات را قبول داریم هرچه که کمّی و ریاضی و عددی است آن هست هرچه که نیست، نیست. اسم گالیله، کپلر، نیوتن، را می‌آورند که البته همه این‌ها خداپرستند هیچ کدام از این‌ها ملحد نبودند حتی این‌ها درس‌های کشیشی هم خوانده بودند ولی تفکر، دیگر تفکر کلیسا نبود تحت تأثیر تفکر اسلامی بود منتهی منهای متافیزیک اسلامی. می‌دانید کتاب بالینی گالیله و نیوتن آثار شاگردان امثال ابن‌هیثم و ابوریحان است. این‌ها که می‌گویم برایش سند هست. زمین کُروی است می‌چرخد، زمین دور خورشید می‌چرخد نه به عکس، جاذبه زمین، همه این‌ها در آثار فخر رازی، ابن برکات بغدادی، در آثار ابن‌سینا همه هست ابوریحان بیرونی هزار و صد سال پیش، در آثارش این‌ها هست. این‌ها که می‌گویند قرن 17 میلادی فلانی کشف کرد همه این‌ها دروغ است این‌ها تاریخ جعلی علم است. همانطور که در رشته شما می‌گویند کشف گردش خون در بدن کار دکتر هاروی انگلیسی، دکتر دربار سلطنت انگلیس در قرن 17 میلادی است. دروغ محض است. پانصد سال قبل از آن در آثار "ابن‌نفیس" این‌ها عیناً هست. اکثر این‌ها که می‌گویند جرقه‌های اولیه علم جدید است این‌ها همه دروغ است. این‌ها تاریخ جعلی علم است تاریخی است که این‌ها در قرن 19 نوشتند. قرن 19 و 20 نوشتند که بگویند اول و آخر علم و تکنولوژی همه چیز ما هستیم تا قبل از ما بشر کلاً دینی و در عصر تاریکی بوده است. همه این‌ها دروغ است. یکی چیزهایی که در همین دانشگاه‌ها اقلاً باید بکنند دانشگاه‌های دیگر نمی‌کنند تاریخ درست پزشکی و بیمارستان‌ها را بگویید. اولین بیمارستان‌ها کجا ساخته شده است؟ دکارت، لایب‌نیتس و بعضی از ریاضیدان‌های دیگر گفتند ما روش‌های ریاضی می‌آوریم برای مطالعات کمّی راجع به طبیعت، فقط علم طبیعت را کمّی می‌کنیم به جنبه‌های کیفی طبیعت که حتی آن‌ها هم مادی است ما حتی آن‌ها را هم علمی نمی‌دانیم آن‌ها را هم از عرصه مطالعات کنار گذاشتیم. گالیله می‌گوید کیفیت‌های اولیه یا کیفیات اولی هستند یا ثانویه یعنی یکی کمیّات هستند که علم فقط به همان کیفیات اولی یعنی به کمیّت از این به بعد کار دارد ما به وزن، طول، سرعت و مسافت کار داریم هرچه که بشود به شکل ریاضی روی کاغذ آورد و الا چیز دیگری از این به بعد علم نخواهد بود هرچه که قابل تعریف و تجزیه و تحلیل است این‌طوری است حتی کیفیات محض را گفتند چون نمی‌شود به لحاظ ریاضی بحث کرد آن‌ها را هم علم نمی‌دانیم. می‌دانید حتی بحث رنگ و شکل، گالیله می‌گوید این‌ها هم علمی نیست چون این‌ها به زبان ریاضی درنمی‌آید. ایشان می‌گوید آن‌ها هم چون کمّی نیست من آن‌ها را هم بحث‌های علمی نمی‌دانم. خب از این به بعد، این که عالم و آ‌دم تجلّی حکمت خداوند است، رحمت خداوند است، ‌عدل الهی است،‌ مبدأ دارد،‌ معاد دارد، این حرف‌ها همه، یعنی این عالم معنا دارد و جهت دارد همه این‌ها به عنوان مفاهیم غیر علمی حذف شده است. این قدمی است که برداشته شد که دیگر من بیشتر از این، راجع به این‌ها توضیح ندهم. این که قرآن و انبیاء می‌گفتند همین بدن شما آیات خداست، همین عالم، طبیعت، زیر زمین، زیر دریاها، توی طبیعت، همه این‌هایی که شما می‌بینید همه این‌ها آیات الهی است. دنبال خدا در ماده نگرد، این‌ها مخلوق و تجلّی الهی است، مخلوق خداوند است با یک استدلال عقلی و شهودی به این‌ها و به مبدأ و معاد عالم و به الهیات برس. دنبال الهیات با چشم نگرد. این مفهوم چشمی نیست این مفهوم عقلی است. این در اروپا درک نشد. علم سکولار، یعنی سکولاریزه شدن علم از این‌جا شروع شد پزشکی سکولاریزه شده تفاوت دارد مفاهیم عقلی، تجربی و این‌ها اسلامی است ولو غیر مسلمان گفته باشد این‌جا را تقسیم به اسلامی و غیر اسلامی نمی‌کنیم. اما مفاهیمی حتی در پزشکی است که تفاوت پزشک مسلمان و غیر مسلمان را نه فقط در بحث اخلاق پزشکی، نه فقط در بحث حقوق بیمار و حقوق پزشک و رابطه متقابل این دوتا، حتی در مبدأ نگاه به انسان، به بیمار، به زندگی، به بیماری، به شفا، به همه این‌ها تفاوت می‌کند که حالا فرصت نخواهد بود من به آن‌ها برسم فقط اشاره کنم رد شوم.

در این تفکر، عالم و آدم آیت خدا نیست. هستی و پدیده‌های هستی صرفاً مفاهیم کمّی و ماشینی هستند با زبان ریاضی تبیین می‌شوند هستند نمی‌شوند دیگر نیستند. یعنی بخشی از واقعیت به جای همه واقعیت گرفته شد. یعنی شد موجود، مساوی با محسوس. هیچ دلیل عقلی فلسفی هم برای این قضیه نیست اتفاقاً دلیل علیه ان است. دلایل زیادی وجود دارد که محال است که موجود مساوی با محسوس باشد. این نگاه در فیزیک بوجود آمد در اثر ترجمه مفاهیمی که از فیزیک فیزکدانان مسلمان بود آمد ولی از الهیات اسلامی جدا شد سکولاریزه شد فیزیک جدید در غرب نامیده شد مبدأ انقلاب علمی، مادر علوم دیگر علوم جدید و بعد این نگاه به علم و به جهان از نگاه فیزیک وارد عرصه‌های دیگر هم شد و به علوم دیگر هم آمد، در زیست‌شناسی، شیمی، پزشکی، مهندسی، همه چیز وارد شد. و آن که دیدید در بحث‌ها می‌گویند که مفاهیم علمی با مفاهیم ارزشی جدا کن. یعنی چه؟ یعنی ارزش‌ها علم نیست علم هم ارزشی نیست یکی از نتایج آن این است که علم از اخلاق جداست این از نتایج عملی آن است اخلاق غیر علمی است. مفاهیم دینی و اخلاقی موعظه و غیر علمی است یکی از نتایج عملی آن است ساده‌ترین نوع آن است مسائل خیلی پیچیده‌تری این وسط وجود داشت اصلاً نوع نگاه به زندگی و مرگ تغییر می‌کند. در همه علوم شروع کردند از این نگاه در فیزیک کپی بردارند که عالم کاملاً کمّی شده فقط با قوانین ریاضی قابل تحقیق و پیش‌بینی است حتی این را کم‌کم به حوزه علوم انسانی متأسفانه بردند که باز من به آن وارد نمی‌شوم در عرصه علوم اجتماعی و علوم انسانی عین این بحث مطرح شد. این گام اول. متفکران اسلامی ببینید در این دهه‌های اخیر از جمله انتقاداتی که کردند به نگاه سرمایه‌داری به علم، همین نگاه بود نگاه صرفاً مادی به علم و تکنولوژی همین بود نه این که مخالف علم و تکنولوژی بودند، مخالف این نوع نگاه به علم و معلوم و این نوع برخورد و مواجهه با انسان بودند. و الا پدران علم و صنعت جدید خود جهان اسلام بود. یکی از سؤالاتی که متفکران اسلامی در نیم قرن گذشته مطرح کردند خطاب به این نوع نگاه به علم این سؤال بود مثلاً "فرانسیس بیکن" که گفت دیگر علم تا حالا دنبال حقیقت بود از این به بعد ما با حقیقت کاری نداریم چون نمی‌فهمیم حقیقت چیست فقط دنبال قدرت هستیم. از این به بعد مأموریت علم عوض شد یکی از مرزهایی که بین علم جدید و علم قدیم می‌گذارند می‌گویند علم قدیم دینی بوده، دنبال کشف حقایق عالم بوده است علم جدید به حقایق عالم کاری ندارد ما دنبال حقیقت نیستیم چون به آن نمی‌رسیم حقیقت هرکسی شخصی برای خودش هست ما دنبال قدرت هستیم. خیلی خب، مأموریت علم عوض شد. معرفت‌شناسی اسلامی می‌گوید هم حقیقت و هم قدرت، هر دو. هم تسخیر عالم اما در رابطه با عالم، هم طبیعت و هم ماوراء الطبیعت. چرا انتخاب؟ این‌ها باید با هم باشد. سؤالی که متفکران مسلمان مطرح کردند این بود که اتفاقاً همان کسانی که در این سه – چهار قرن اخیر پدران اولیه طرح این مسئله بودند که گفتند علم جدید از این به بعد شروع شد و ما دیگر به مسائل ماوراء الطبیعی و اخلاق و دین کاری نداریم علم جدید شروع شد بهتر از همه، خود آن‌ها می‌توانند توضیح بدهند و توضیح دادند که چرا این نوع نگاه، به اسم علم جدید چرا شکست خورد؟ شکست خورد نه به این معنا که مشکلاتی حل نشد، چرا مشکلات در حوزه صنعت، تکنولوژی و پزشکی و خیلی چیزها حل شد اما مشکل انسان، کمتر از قبل نشده است. - حالا ما این نگاه را قبول نداریم ولی می‌خواهم بگویم تا این حد می‌گویند - یکی از این جریات می‌گفت اگر یک کسی بررسی کند مجموع بیماری‌هایی که زندگی ماشینی جدید آورده بیشتر است؟ یا بیماری‌هایی که برده؟ البته این سؤال یک سؤال رادیکال است یک کمی هم تند است من خودم جواب مثبت به این سؤال نمی‌خواهم بدهم ولی می‌خواهم بگویم بدانید تا چه حد الآن دارد پرسش‌های رادیکال مطرح می‌شود. مجموع بیماری‌هایی که به شما یا به بیمارستان‌ها و اطباء مراجعه می‌کنند منشأ بیشتر این بیماری‌ها الآن چیست؟ مثلاً اضطراب، مثلاً بی‌حرکتی، مثلاً نوع تغذیه غلط، و انواع مسائل دیگر. این را که عرض می‌کنم یک کسی است که در عرصه فلسفه پزشکی در اروپا، در فرانسه نظریه‌پردازی می‌کند تقریباً 10 سال پیش یک رساله‌ای نوشت که عنوان رساله او همین بود که تکنولوژی جدید بیماری‌های ما را،‌ همین بیماری‌های بدنی را کاسته است یا افزوده است؟ بله، بعضی بیماری‌ها حل شد، یک بیماری‌هایی بود که همین‌طوری گله‌ای همه مردند بیماری‌های ساده بود. اما به جای آن بیماری‌های جدیدتر و خطرناک‌تری آورد یا نیاورد؟ امروز مجموعاً بیماری‌های جسمی و روانی و اعصاب بشر آیا مجموع و سرجمع حساب کنید بیماری‌ها و تنوع بیشتر شده است یا کمتر؟ این سؤالی است که او مطرح کرده است. من نمی‌خواهم جواب او را بدهم. البته او خودش جواب منفی می‌دهد و می‌گوید بیماری‌ها بیشتر شده، مشکلات بشر بیشتر شده است چون ما فقط سراغ ابزار رفتیم و خود انسان را فراموش کردیم سرمان را پایین انداختیم و سراغ ابزار رفتیم آدم را فراموش کردیم که برای حل مشکلات چه کسی داشتیم این کار را می‌کردیم؟ پیغمبر علم جدید در تاریخ علم غرب همین آقای فرانسیس بیکن است قبل از او "راجر بیکن" است که او از دانشگاه‌های اسلامی از جنوب اروپا به شمال اروپا آمد با عبا و عمامه به شمال اروپا آمد. از دانشگاه‌های اسلامی در آندلس و ایتالیا و اسپانیا درس خواند و به شمال اروپا آمد و گفت دنیا عوض شده، چیه که این‌جا نشستید و همین‌طور خزعبلات می‌گویید. بیایید دانشگاه‌های اسلامی ببینید چقدر پیشرفته هستند در مسائل مختلف. فرانسیس بیکن یک دفاعی می‌کند آن موقع که آن 300- 400 سال پیش حرف آن را زده و وعده‌اش را داده است امروز با همه نتایج آن تحقق پیدا کرده است. با وعده‌هایی که داده بودند یعنی توضیحی که خود ایشان می‌دهد نشان می‌دهد که چرا این نگاه شکست می‌خورد؟ گفت بشر تمام نیازهایش با همین علم تجربی حل می‌شود. چون ما هیچ مشکلی نداریم جز گرسنگی و بیماری، و این مشکلات را با همین علم حل می‌کنیم ما دیگر هیچ مشکل دیگری نداریم ما از قید کلیسا آزاد بشویم از قید این نگاه قرون وسطایی آزاد بشویم دیگر برای ما کشف رابطه انسان با خدا مهم نیست نمی‌خواهیم بدانیم راز خلقت چیست! به مسیح هم کاری نداریم ما به دنبال هدف غایی و علت آفرینش و این حرف‌ها نیستیم این حقیقت به ما چه ربطی دارد؟ می‌خواهد باشد می‌خواهد نباشد، من می‌خواهم زندگی‌ام را بکنم و می‌خواهم بیمار نباشم همین! من به چیز دیگری در این عالم کاری ندارم. لذا سرتان را پایین بیندازید و بیخود وقت‌مان را صرف این معماها نکنیم برویم کار مفید بکنیم کار مفید این است که برویم مشکل گرسنگی و بیماری‌مان را حل کنیم که ما از جهان اسلام عقب ماندیم. از این بن بعد، حقیقت، هدف علم نخواهد بود قدرت، هدف علم است جامعه به جای این که به دنبال کشف حقایق ماوراءالطبیعی باشیم برویم واقعیات زندگی مادی را بفهمیم چیست و آن را حل کنیم. این رسالت جدید علم است. خیلی خب. همان موقع وعده دادند اگر همین‌طوری که ما می‌گوییم عمل بشود ظرف یکی دو قرنی حداقل تمام مشکلات ما حل می‌شود مسائل معنوی هم یک چیزهایی است که خودمان می‌توانیم با هم صحبت می‌کنیم حل می‌کنیم هرکسی خودش باید خودش را یک جوری راضی کند. هدف ما کشف قوانین طبیعت برای تسلط بر طبیعت است هدف ما شناخت طبیعت نیست، شناخت هدف طبیعت نیست، شناخت معنا و روح طبیعت نیست هدف ما کشف قوانین طبیعی برای استخدام آن‌ها و برای لذت بیشتر در دنیا است. از این به بعد، این هدف همه علوم خواهد بود از جمله پزشکی.

خب حالا نتیجه: امروز بشر به لحاظ علمی و تکنولوژی قوی‌تر شده است. اما حالا یک سؤال دیگری پیدا شد انسان قدرتمند که ما گفتیم با علم سراغ قدرت برویم انسان قدرتمند انسان ایده‌آل است؟ همان چیزی که می‌خواستیم همین بود؟ ما گفتیم علم دنبال قدرت برود فکر کردیم با قدرت، مسائل ما حل می‌شود امروز انسان قدرتمند شدیم. مشکلات ما حل شده است؟ یا رنج‌ها، جنگ‌ها، خشونت‌ها، نگرانی‌ها و اضطراب‌ها بیشتر است؟ حداقل کمتر نشده است. ما با یک کلید دیگری خواستیم یک قفل دیگری را باز کنیم. آن کلید یک قفل دیگری را باز می‌کرد. اما این قفل را باز نمی‌کرد. امروز بیش از همیشه توانا شدیم، اما آیا تمدن قدرتمند، تمدن انسانی است؟ مساوی با تمدن انسانی است؟ بله قدرتمندی حتماً لازم است، حتماً یک ضرورت قطعی برای زندگی است حتماً باید دنبال قدرت رفت شکی در آن نیست اما امروز ما داریم زیر قدرت خودمان دفن می‌شویم. این‌ها حرف‌هایی است که دارد زده می‌شود. همان که گفتیم علم برای قدرت است نه حقیقت، زیر همین قدرت داریم دفن می‌شویم. امروز خودمان مسخ شده‌ایم برای این که انسان همین‌طوری که فکر می‌کند همان‌طور که به قدرت احتیاج دارد انسان به انسان بودن هم احتیاج دارد ما که فقط شکم‌مان نیستیم. این‌ها حرف‌های بنده نیست این‌ها حرف‌هایی است که دارند گزارش می‌کنند این‌ها حرف‌هایی است که دارد در نیم قرن اخیر به تدریج زده می‌شود. بعد از این که تمام نتایج آن نگاه علمی به جهان را میوه‌هایش را چیدند فقط به قوی بودن محتاج نیستیم ما به درست نگاه کردن به زندگی هم احتیاج داریم من اگر تمام امکانات و بهترین خانه و ویلا و ماشین و بدنم کاملاً سالم باشد بیمه تأمین اجتماعی و همه چیز را داشته باشم تازه اول کار است که من سؤال کنم خب که چی؟ این تازه اولش است. اول سؤال است که چی؟ و بعد ببینید بیشترین خودکشی‌های عالم در مرفه‌ترین جوامع جهان است. چرا؟ خب این سؤال خیلی مهمی است برای چه بیشترین خودکشی‌های دنیا در توکیو و در سوئد و نیویورک است. خب برای چی؟ قاعدتاً طبق این مبنا باید بیشترین خودکشی‌ها کجا باشد؟ مثلاً در سومالی باشد، در کشورهای گرسنه باشد. آن‌جاها خودکشی نمی‌کند و تا دقیقه آخر بیچاره‌ها مقاومت می‌کنند تا آخرش با گوشت و استخوان یک گوشه‌ای می‌افتند و می‌میرند. چرا مرفه‌ترین جوامع که به اصطلاح علمی است و همه جهات زندگی‌شان تأمین است چرا شما بیشتر از همه خودکشی می‌کنید؟ چرا بیشترین افسردگی در مرفه‌ترین جوامع است؟ چرا؟ خب این سؤالی است که الآن دارد مطرح می‌شود. چرا این سؤال را 300 سال پیش فرانسیس بیکن مطرح نکرد و چرا به آن فکر نکرد؟ چرا به انسان یک بُعدی نگاه کردید؟ آن مشکل درست بود، راه حل آن هم کار علمی – تجربی بود بله حتماً. اما چرا این طرف را نفی کردید؟ چرا گفتید ما به حقیقت کاری نداریم و فقط به قدرت کار داریم. این اشتباه بزرگی است. بشر شد آزمایشگاه و موش آزمایشگاه شما شد با بشر مثل خوکچه هندی برخورد کردید، این آزمایش را کردید ولی چند نسل از بین رفت. به این زودی هم معلوم نیست درست شود. به یک سؤال مهم اصلاً فکر نکردید و اصلاً جواب ندادید و آن این است که شما گفتید علم برای قدرت، سؤال این است ما قدرت را به دست آوردیم حالا سؤال می‌کنیم که قدرت، برای چه؟ گفتیم علم نه برای حقیقت، بلکه علم برای قدرت، تکنولوژی برای قدرت، خیلی خب به قدرت رسیدیم حالا سؤال، قدرت برای چه؟ قدرت هدف می‌خواهد. مگر با علم تجربی هدف برای تو روشن می‌شود؟ مگر تکنولوژی برای تو هدف تعیین می‌کند؟ مجموع تکنولوژی ابزار و وسیله است. هدف کو؟ حالا دارند سروته می‌کنند دوباره به اول قضیه برگردند. این سؤال‌هایی که در این 40- 50 سال دارد مطرح می‌شود ولی دیگر به آن نمی‌شود جواب داد. چون وقتی کلیسا و مسیحیت، کل شالوده اصلی تفکر دینی بوده و زیر سؤال رفته است دوباره که نمی‌توانی به اولش برگردی. روی هوا می‌مانی ولی سؤال‌ها و دغدغه‌ها این‌هاست که خیلی خب، گفتید رسالت انسان این است که مقتدر بشود، قوانین و نیروهای طبیعت را بشناسیم استخدام کنیم کردیم حالا تمام شد؟ آخر خط رسیدیم یا تازه الآن اول خط هستیم؟ الآن من قدرتمند شدم حالا از خودم خواهم پرسید که حالا من با این قدرت چه کار کنم؟ من به قدرت رسیدم چه کار کنم؟ حالا می‌پرسند که آیا سؤال کردن از حقیقت، دوباره خودش را نشان نمی‌دهد؟ شما گفتید حقیقت را ول کن دنبال قدرت برو، خب به قدرت رسیدیم، حالا می‌پرسیم قدرت برای چه؟ مرفه شدید زندگی‌تان درست شد اصلاً فرض کنید تمام بیماری‌های بشر علاج بشود، خب حالا که چه؟ این که اول خط است به این سؤال چطوری می‌شود جواب داد؟ آیا با قدرت‌محوری می‌شود به این سؤال جواب داد؟ قدرت اگر برای هدفی نیست قدرت برای قدرت یعنی چی؟ قدرت برای این که ما را به یک هدفی برساند خب ما هدف نداریم، قوی شدیم هدف نداریم. مثل این که طرف یک عمر برود ماشین تهیه کند حالا سر پیری ماشین را تهیه کرده حالا نمی‌داند با ماشین کجا می‌خواهد برود؟ خیلی خب ماشین را تهیه کردی ولی قرار بود تو با این ماشین به یک جایی بروی، تو گفتی هدف مهم نیست حقیقت را رها کن و دنبال ماشین و قدرت برو. خیلی خب این قدرت، حالا سوار ماشین شده نمی‌داند کجا برود؟ می‌گوید ما با دست خودمان انتحار کردیم و بعد مگر می‌توانیم ریشه معنویتی را بزنیم و آن را از زندگی حذف کنید و بعد بگویید فعلا به تو احتیاجی ندارم تو را توی گاوصندوق می‌گذارم در مراحل بعد هر وقت نیاز داشتم می‌آیم تو را برمی‌دارم! مگر معنویت این‌طوری است؟ یا هست یا نیست؟ اگر نیست دیگر نیست. اگر هست همیشه باید باشد حتی آن لحظه‌ای که تو توی بیمارستان هستی، توی آزمایشگاه هستی، توی کارخانه‌ای آن معنویت باید باشد. باید توجیه داشته باشد اگر از آن جدا شدی و تفکیک کردی این‌ها نیست که مثل وصله و پینه از هم جدا کنی دوباره بهم وصل کنی! مونتاژ نمی‌شود کرد. معنویت مونتاژ نمی‌شود لذا الآن این برهان دیگر حل نمی‌شود. گفت آقا دنبال هدف هستیم ولی الآن نمی‌دانیم دیگر دنبال چه هستیم! ظاهراً زندگی را درست کردیم اما نمی‌دانیم باید با زندگی چه کار کنیم؟ اصلاً نمی‌دانیم برای چه به این‌جا آمدیم؟ اصلاً معنی زندگی چیست؟ هدف خلقت و هدف حیات چیست، این‌ها همان سؤال‌هایی است که همان اول سیصد سال پیش گفتید که سؤال‌های مسخره و احمقانه و سؤال‌های وقت‌گیر است. 300- 400 سال گذشت الآن می‌بینید این سؤالات خیلی مهم بوده است. تو نمی‌توانی از حقیقت صرف نظر کنی و فقط به قدرت بیندیشی. یک دستگاه عظیم پرشکوهی در این عالم جلوی خودت داری می‌بینی، همین بدن خودش چه دستگاه باشکوهی است. حالا این بدن را انداختی بیرون. ما چقدر پزشک داریم که جزئیات را بدن را می‌شناسند ولی فلسفه بدن را نمی‌فهمند! هیچی نمی‌فهمند. از آن‌ها بپرسید نسوج و استخوان‌ها همه جزئیات این‌ها را می‌بیند ولی کل را نمی‌بیند. این پزشک ناقص است این علم، علم ناقص‌الخلقه است. بدن انسان را دارد ملاحظه می‌کند ولی خود انسان را نمی‌بیند. بدنش را می‌بیند ولی خودش را نمی‌بیند. این پزشک کور است این بیمارستان کور است. این بیمارستان سکولار است. پزشکی سکولار است. یک معمای عظیمی چند بُعدی به اسم انسان که هرچه دارد قوی‌تر می‌شود دارد محتاج‌تر می‌شود. هرچه بشر دارد قوی‌تر می‌شود دارد به پاسخ اولین و اصلی‌ترین سؤال‌ها محتاج‌تر می‌شود چون وقتی قدرت کم است این سؤال کمتر مطرح می‌شود کسی که ماشین ندارد خیلی شاید نپرسد من کجا می‌خواهم بروم و برای چه؟ ولی وقتی که ماشین دارید این سؤال جدی‌تر مطرح می‌شود. لذا هر چه در عرصه علم و تکنولوژی بشر قوی‌تر شده، و به سؤالاتی که پاسخ آن را انبیاء دادند فکر کرد که دیگر به آن‌ها نیاز ندارد آن‌ها سؤالات مسخره‌ای بوده، ولی هرچه جلوتر می‌آید دیده و خواهد دید که به این سؤالات بیشتر احتیاج دارد. این پرسش‌ها آن‌طور که به امثال فرانسیس بیکن مأموریت دادند این پرسش‌ها را او نمی‌تواند جواب بدهد و خودش هم می‌گوید اصلاً نمی‌خواهیم جواب بدهیم از اول گفتند ما نمی‌خواهیم به این سؤالات جواب بدهیم نمی‌تواند هم جواب بدهد و لذا الآن رسیدیم به جایی که روانشناسی مدرن رسماً می‌گوید من روانشناسی می‌کنم بعداً می‌گوید من به روح کاری ندارم. روانشناسی منهای روح، اصلاً نمی‌فهمند روح چیست و قبول ندارند. روانشناسی مادی است. رفتارشناسی است اسم آن را روانشناسی می‌گذارد! نتیجه این شد که اجزاء مادیات را می‌فهمیم اصل آن را نمی‌فهمید چیست. این یکی از ضربات علم سکولاریزه است. علمی که رابطه‌اش با متافیزیک الهیات طرح می‌شود هدف نداری، ارزش معنا ندارد، سؤالات اصلی بی‌جواب می‌ماند، حقیقت مخدوش می‌شود. قدرت حجیم می‌شود. حالا ببینید روانشناسی جدید می‌گوید من به روح کار ندارم من به همین پدیده‌ها و آثار بیرونی رفتار آدم‌ها کار دارم اسم این را روانشناسی گذاشتیم بعد می‌رود دنبال منشأ رفتار انسان، فقط توی غدّه و هورمون می‌گردد. البته همه این‌ها نقش دارد نمی‌گویم نقش ندارد اما اصل مسئله کجاست؟ جامعه‌شناس می‌گوید من به این که جامعه ایده‌ال چه جامعه‌ای است، مبنای ارزشی چیست؟ عدالت چیست؟ رشد چیست؟ من به این‌ها کاری ندارم من جهت و گرایش نمی‌خواهم داشته باشم من به روابط پیچیده درون اجتماع را می‌خواهم کشف کنم. دروغ هم می‌گویند. همه‌شان با پیشفرض‌های ایدئولوژیک چپ و راست سراغ جامعه‌شناسی آمدند. توی فیزیک چه می‌گوید؟ فیزیکدان در این نگاه چه گفت؟ فیزیکدانی که با متافیزیک رابطه‌اش قطع شد چه می‌گوید؟ می‌گوید من با حقیقت ماده کاری ندارم که حقیقت ماده چیست؟ اصلاً این‌ها برای ما مهم نیست. من فقط به همین روابط بیرونی که بین مواد وجود دارد من فقط به این کار دارم فِنومِنولوژی. من به رابطه محسوس بیرونی بین مواد کار دارم من چه می‌دانم حقیقت ماده چیست! نمی‌خواهم بفهمم و نمی‌توانم هم بفهمم. حتماً با این معرفت‌شناسی نمی‌توانی بفهمی. هیئت همین‌طور می‌شود. فیزیک هم همین‌طور می‌شود. شیمی هم همین‌طور. موضوع شیمی چیست؟ تو چطور می‌توانی نسبت به حقیقت ماده و حقیقت عالم سؤال‌های اساسی را اصلاً جواب ندهی یا بگویی نمی‌دانم یا بگویی جواب ندارد یا بگویی برای من اهمیتی ندارد بعد وارد جزئیات آن بشوی. چطور می‌شود؟ چطور اصل فلسفه و حکمت یک علم را نمی‌دانید ولی وارد جزئیات آن می‌شوید؟ هدف آن را نمی‌دانید و وارد آن می‌شوید؟ این‌ها گفتند که علم برای علم. اما نهایتاً شد علم برای پول. از جمله پزشکی برای پول! ببینید یک پزشک مسلمان وقتی وارد عرصه پزشکی می‌شود نگاه او به انسان به عنوان مشتری نیست، که این مشتری من است! در تفکر اسلامی بیمارستان اسلامی، رابطه عرضه و تقاضا نیست. ولی در این نگاه رابطه عرضه و تقاضا شد. البته نمی‌گویم دکترها گرسنه بمانند می‌گویم این که جان انسان کالای تجاری بشود این از توی پزشکی سکولار بیرون می‌آید. نوع نگاه به بدن، رابطه‌اش با روح، کرامت انسان، اصلاً اخلاق در پزشکی باشد یا نباشد. این‌ها بحث‌های علمی نیست. همین‌ها نگاه غلط است، و الا اولین کالبدشکافی‌ها برای شناخت همین بدن هزار و صد سال پیش در بیمارستان‌های اسلامی شده است این‌ها می‌گویند کالبدشکافی در قرن 19 میلادی شروع شد این‌ها دروغ است. اولین نمونه کالبدشکافی حیوانات و بعد کالبدشکافی روی بدن انسان که بدن کفار را می‌خریدند توی بیمارستان‌ها می‌آوردند 1150 سال قبل در بیمارستان ری، همین اطراف منطقه تهران، در بیمارستان بغداد، در بیمارستان مصر، قاهره، برای شناخت همین بدن کالبدشکافی می‌کردند. در همین بیمارستان‌هایی که می‌گفتند متافیزیک و فیزیک را جدا نکن، دستگاه‌هایی اختراع می‌کردند که، اولین سوزنی که توی سفیدی چشم وارد کنند و آب مروارید و مایعات حائل بین چی و چی را بیرون بکشند اصل اختراع این دستگاه‌ها و بسیاری از این کارها در همین بیمارستان‌هایی بود که آن سیّاح اروپایی می‌گوید من رفتم توی اروپا، مریضی‌های ما از ابتدایی‌ترین بیماری‌ها می‌مردند رفتم توی بیمارستان این‌ها دیدم عجب! چقدر همه چیز دقیق و منظم است. در بخش بیماران روانی مستقلاً بیماری‌های روانی‌شان را با موسیقی می‌خوابانند و آرام می‌کنند و برخی‌ها هم افراد قصه‌گو دارند، قصه‌درمانی. یک کسانی می‌آمدند برای کسانی که بیماری اعصاب داشتند می‌گوید رفتم در بخش ویژه بیماری‌های روانی دیدم برایشان قصه می‌گویند تا بخوابند. یک بخشی هم دیدم برایشان آهنگ آرام‌بخش می‌گذارند تا این‌ها با موزیک بخوابند. این‌ها هزار و دویست سال پیش است. می‌شود همه این مسائل در آن باشد ولی در عین حال نوع نگاه به انسان تجاری نباشد. نتیجه این شد که علم یک رسالت بیشتر ندارد و آن هم قدرت است! خب قدرت دست کیست؟ چطور می‌شود به قدرت رسید؟ با پول و ثروت. عملاً‌ گفتید که ما به علم کار داریم نه به حقیقت، ما دنبال قدرت هستیم نهایتاً شد علم در خدمت ثروت و سرمایه‌داری. تمام دانشمندان جهان تبدیل به نوکران سرمایه‌داری شدند. جامعه‌شناس آن باید پروژه بنویسد که چگونه در جوامع را نظام سرمایه‌داری کنترل کند. مهندس باید کار کند که چطور موشک بساز و بزن کجا را خراب کن. آن یکی دیگر باید دستگاهی بسازد که چطور برو جاسوسی بکن. علم و علما و دانشمندان جهان که گفتند علم برای قدرت نه حقیقت، همه نوکران نظام سرمایه‌داری شدند. نه این که آگاهانه، بخواهند یا نخواهند. یعنی ببینید یک پروژه‌ای تعریف شده، میزها معلوم است هرکسی می‌رود پشت میز خودش می‌نشیند. اکثر این‌ها نمی‌فهمند که کل این اتاق را، کل این میزها را چه کسی دارد رهبری می‌کند و نان آن و نتیجه آن کجا می‌رود؟ این‌ها را نمی‌دانند. سرش را پایین انداخته، طرف پزشکی خوانده، مهندسی خوانده، شیمی خوانده، معدن خوانده، راست هم می‌گوید آدم دقیق، منضبط، سالم، اصلاً سیاسی هم نیست. با ظلم هم بد است با آدم‌کشی هم بد است ولی تو جزئی و قطعه‌ای از یک ماشین هستی که آن ماشین دست کیست؟ دست نظام سرمایه‌داری غرب است. آن‌ها را دارید به مقصد می‌رسانید خودتان هم نمی‌فهمید. تو یک آدم علم‌پرست و فقط در نخ علم هستی، که اکثر آن هم این‌طوری نیست اکثر موارد در نخ منزلت و پول و پرستیژ است که عیبی هم ندارد بالاخره هرکسی باید یک منزلتی داشته باشد زندگی‌اش باید بگذرد این‌ها خوب است عیبی ندارد ولی تازه آن هم نیست. حتی من می‌گویم از این بالاتر، کسانی که حقیقتاً دنبال مسائل علمی هستند و به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کنند خود این‌ها هم ابزار می‌شوند وقتی جهان‌بینی درست نداشته باشند ابزار می‌شوی. تو در خدمت یک دستگاهی قرار می‌گیری که آن دستگاه، تو نمی‌فهمی که داری چه کار می‌کنی ولی او که می‌فهمد دارد چه کار می‌کند؟ نتیجه‌ای که امروز دارد گرفته می‌شود این است که آن نگاه مادی پوزیتویسیتی به علم، نگاه علم‌گرای محض که فقط تربیت علمی آن هم علم فقط به آن معنا، دیگر فلسفه علم نیست،‌ عرفان علم نیست، ‌اخلاق علم نیست، شریعت علم نیست، علم فقط همان محسوسات هستند. آیا انسان یک انسان تمام شده را ساخت؟ امروز دارند می‌گویند نه. نگویند هم خودمان داریم می‌بینیم کور نیستیم که، کجای دنیا الآن درست است؟ سؤال واقعاً این جهان ظرف این سه – چهار قرن علمی شد، کجایش الآن درست است؟ سؤال می‌کنیم یکی یکی، امنیت امروز در دنیا بیشتر از 400 سال پیش است؟ کجا در دنیا این همه جنگ و خشونت بوده است؟ همین قرن بیستم کشتارهایی که در قرن 20 توسط همین دنیای مدرن شد که به آن‌ها جنگ جهانی اول و دوم می‌گویند که این‌ها جنگ‌های اروپایی است سر تقسیم دنیا با هم جنگیدند. کشتاری که در اوج عصر مدرنیته شد یک طرف در قرن 20، کل کشتارهایی که از اول تاریخ مکتوب تا همین الآن شده، همه‌اش یک طرف. این چنگیز و نرون و آتیلا که می‌گویند مگر این‌ها چند نفر را کشتند؟ این‌ها در هر جنگی میلیون میلیون آدم می‌کشند و ده‌ها میلیون آدم کشته می‌شود و هنوز هم دارید می‌بینید دنیا قتل و غارت است. کجای دنیا امن است؟ خیلی خب علم و تکنولوژی پیشرفت کرد گفتید با حقیقت کاری نداریم با قدرت کار داریم حالا الآن قدرت در خدمت چه قرار گرفته است؟ آیا انسان امروز امنیتش از سیصد سال پیش بیشتر است که با شمشیر همدیگر را می‌زدند؟

سؤال دوم: بشر امروز، توزیع ثروت در دنیا امروز عادلانه‌تر از سیصد سال پیش است؟ هرکس می‌گوید بله واقعاً بگوید. امروز توزیع ثروت از سیصد سال پیش عادلانه‌تر است؟ یعنی فاصله گرسنه و سیر امروز از سیصدسال پیش کمتر است؟ روابط انسانی امروز از قبل گرم‌تر است یا سردتر است؟ نهاد خانواده امروز سر جایش هست قوی‌تر است؟ محکم‌تر است یا قبل از نگاه شما به این مسائل. خب پس یک صدماتی بشر دارد می‌خورد برای این که گفت به حقیقت کاری ندارم. این نوع تربیت به اصطلاح علمی، انسانِ تمام نمی‌سازد، بلکه نیمه انسان می‌سازد یعنی این نوع تربیت و نگاه به مسائل، انسان ساخته شده از تویش بیرون نمی‌آید بلکه ماده خانم انسان بیرون می‌آید انسان تربیت شده بیرون نمی‌آید، انسان ساخته شده نه، انسان قدرتمند می‌سازد اما انسانِ فضیلت‌مند و دارای فضیلت نمی‌سازد. انسانی که در این تفکر ساخته می‌شود انسان تک‌ساحتی است چند بُعدی نیست بلکه یک بُعدی است. خودمحوری‌اش حل نمی‌شود، اخلاقی‌تر نشده، غیر اخلاقی می‌شود چون از قدرت سوء استفاده می‌کند و لذا عرض کنم امروز دورة علم محض تمام شده و یک خلأ آرمانی پیدا شده است حالا با این خلأ آرمانی چه خواهید کرد؟ قدرتمند شدید، این خلأ را بعضی‌ها گفتند می‌رویم با فلسفه‌های غیر دینی پر می‌کنیم خب این تجربه را کردند پر نشد، به شکاکیت رسیدند، بعضی گفتند می‌رویم با ادبیات و هنر پر می‌کنیم این هم نشد، اگر آن بخشی از ادبیات هست که به انسان آرامش می‌دهد آن هم بخش دینی ادبیات است، حافظ و مولانا و سعدی، مگر حرف‌هایشان از کجاست؟ همه حرف‌هایشان مایه گرفته از اسلام و مذهب است. ما ادبیات آرام‌بخش غیر دینی اصلاً نداریم چون آرامش با معنویت فقط باید ریشه نظری‌اش درست بشود و بپذیریم تا بشود و الا جاذبه‌اش را می‌گیرد و آن اثر را نخواهد داشت تظاهر به انسان‌گرایی زیاد شد ولی جامعه انسانی سرد شد، بی‌روح شد، بی‌جاذبه شد و محتوایش را از دست داد.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha